خانه عناوین مطالب تماس با من

به نام آنکه مروارید اشک را در صدف دیده جای داد

به نام آنکه مروارید اشک را در صدف دیده جای داد

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1384 2
  • تیر 1384 2
  • اردیبهشت 1384 1

آمار : 2338 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 18:30
    ساده بودم ساده بودم که دلم از غـم تلخ تو شکســت سادگی کردم و غم در دل رنجیده شکست فکر کردم که تو غمــخوارترین همسـفری آه و افســـوس که در آخــر خط ســفری در خـــیال دل من عـشق ، غم انگیز نبود آنچــه دادی تو به مــن آه، تر انگیـز نبود تیرگی چون تپــش ساکت شب جاری شد آه ، هر تیـر که بر سیــنه زدی کـاری شد کاش هرگز خبری...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 18:23
    دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن در آورم دردهای من نگفتنی، دردهای من نهفتنی است انحنای روح من، شانه های خسته غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام، باران حس شاعرانه ام زخم خورده است اولین قلم، حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت، خون درد را با گلم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 11:26
    جست و جوی بی حاصل من به دنبال دلی می گردم که پر از عشق و سخاوت باشد که پر از حرف ناگفته باشد که برای دو کبوتر شاید لانه ای از سر ایمان باشد من به دنبال دلی می گردم که نگوید: ای کاش که نگوید: ای وای که نگوید: ای داد من در این جست و جو های بی حاصل دل پردرد کسی را دیدم من دلی را دیدم تیک تیک کرده به جای ضربان من دلی را...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 15:22
    هیچ کس تنهائی ام را حس نکرد لحظه ویرانی ام را حس نکرد عابری از کوچه های بی کسی بهت و سرگردانی ام را حس نکرد لحظه های گمشده در آه دل این من ویرانی ام را حس نکرد برکه توفانی چشم کسی لحظه تنهائی ام را حس نکرد
  • [ بدون عنوان ] جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1384 17:58
    تو را من چشم در راهم شب ز داغ سینه روشن می کنم کاشانه را تا مگر خشنود سازم خاطر پروانه دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد من و آن دعاها که یک اثر ندارد من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد ز لبی چنان که...